پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
حالا سرم از آسمان هم می گذرد
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 388
نویسنده : آرمان حسيني

حالا سرم از آسمان هم می گذرد

 

و دستهایم

           ستاره می چینند

از زمینیان دورم

                    دور

چرا که تو،

             سلام مرا؛

                           سر تکان دادی.

محمد احمدی - سیامک




خوشبختی
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 388
نویسنده : آرمان حسيني

خوشبختی

 

            تعریف های گونه گون دارد

به تعداد آدم های دنیا

عمر من یکی

             به خوشبختی قد نمی دهد

                                          گل قشنگم !

                      ...........

می دانم در انتظار تو

                         فرو می شکند

و تو خوب می دانی که من

                            خوشبختی نمی خواهم

تو را می خواهم.

 

عباس معروفی




گفته بودی که:«چرا محو تماشای منی؟
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 354
نویسنده : آرمان حسيني
گفته بودی که:«چرا محو تماشای منی؟

 

                                            آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی!»

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

                                             ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی !

 

فریدون مشیری




دوستم داشته باش
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 368
نویسنده : آرمان حسيني

دوستم داشته باش

از رفتن بمان!

دستت را به من بده،

که در امتداد دستانت

بندری است برای آرامش!

 

نزار قبانی




خاک من و زانوی تو
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 370
نویسنده : آرمان حسيني
آشفته حالم دوست جان، آشفته چون گیسوی تو
مست و خراب افتاده ام، چون نرگس جادوی تو

چون بچه ای کز عشق تنها سهم او نامادریست
می سوزم و می سازم عمری با سگان کوی تو

از شعر هم بد می شود حالم، چو در دیوانها
در هر غزل می خوانم از چشم تو و ابروی تو

این قصه ی امروز نه، دیروز نه، عمر است و من
عمری حکایت کرده ام هر روز با هر موی تو

مستم مسلمانم بکن، با ذوالفقار سرخوشت
این توبه ی بشکسته ام، آن مسجد ابروی تو

آشفته حالم دوست جان، آشفته و بی خانمان
گه خسته همچون بخت خود، گه تند همچون خوی تو

بی خانمان چون باد و بی راحت چو باران زیستم
تا بعد مردن چون کند، خاک من و زانوی تو
17/2/95 - تبریز




حدیث بی کسی ها
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 365
نویسنده : آرمان حسيني
حديث بي كسي هايم، نواي ساز مي گردد
صداي ناله ام با ناله ام دمساز مي گردد

چه مي گويم؟ چه مي گويم؟ كدام آواز؟ محبوبم؟
منم آن زخم كاندر زخمه ام آواز مي گردد

خيالت در سرم شام و سحر مي گردد و گويي
به گرد بلبلي باز سبك پرواز مي گردد

خيالت عشق و اميد است، گويي پيرمردي را
دو فرزندش پس از عمري اسارت باز مي گردد
١٦/٢/٩٥-تبريز




شاعر جان ما
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 370
نویسنده : آرمان حسيني
شاعر جان ما گهی بنده نواز می شود
پنجره ای بسوی این غمکده باز می شود

گوش دلی به درد ما گاه شکیب می کند
قصه ی داغ و درد ما طول و دراز می شود

صبح به صبح خرمنی از گل و سبزه می شوم
شب به شبم چو گلرخی محرم راز می شود

با همه آه و ناله ام، گاه سکوت می کنم
گاه سکوت هم خودش نغمه ی ساز می شود

گاه نماز و روزه ام بوی شراب می دهد
گاه شراب در برش همچو نماز می شود

بیت به بیت این غزل میل مجاز می کند
وعده ی ما چو با مهی کوی مجاز می شود

16/2/95 - تبریز




آه ای زندگی
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 354
نویسنده : آرمان حسيني
 

چیزی فراتر ده

چیزی فراتر از زندگی

تا زندگی کنم تورا،

چیزی ده که تاکنون نداده ای،

خبری بزرگ مثلا،

یا حادثه ای بزرگ،

چیزی مثل مرگ!

آری مرگ خوب است!

آه ای زندگی ...

بر دوش خواهمت کشید

تا خط الراس این گریوه های تنگ،

و این بار زندگی

زمانی به تو پس خواهم داد

که اجرت مرگبارم دهی ... 24/1/95




انصاف نیست
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 359
نویسنده : آرمان حسيني
ما نمی گوییم جامی در جهان شفاف نیست،
هست، اما چون جمال تو زلال و صاف نیست.

سوی ما کم التفاتی گر چه عین لطف توست
با چو مایی لیک، غیر از التفات انصاف نیست.

چشم خون افشان ما لعل و گهر می پرورد،
زین دکانداران بی پروا یکی صراف نیست.

لیله الاسرا اگر چه صحبت گیسوی توست،
داستان زلف تو داخل در آن اوصاف نیست.

قصه ی ما قصه ی لعل و لب و زلف و صباست،
ریشه ی عرفان ما از مصدر اعراف نیست.

زاهدان تشویش دارند از فغان و آه ما،
تیر آه ما ولی ضایع به این اهداف نیست.

صرفه جویی می کند چشمان ما در اشک، لیک
از دل دریای ما این قطره ها اسراف نیست.
1/10/94 ساعت 18




بلبل نوازی
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 414
نویسنده : آرمان حسيني
غمزه ات تا زآن معما کشف رازی می کند،
این دل شوریده ی ما بی نمازی می کند.

صحبتی تا از دو ابرویت به مسجد می بریم،
صد محدث زین حدیث افسانه سازی می کند.

قصه ی آدم مکرر می شود، اینگونه گر،
اشک ما با خاک کویت عشق بازی می کند.

انت حق گوییم و کافر بر انالحق می شویم،
گردن ما با طنابت سرفرازی می کند.

سینه ی ما قابل تیغ خدنگ دوست نیست،
شاخ و برگ دولتت بلبل نوازی می کند.

یا علی المرتضی! ای اسم اعظم، رحم قیل!
آه ما با نای عشقت نی نوازی می کند

جان ما تا در پناه سایه ی دیوار توست
با مه و خورشید عالم بی نیازی می کند.
1/10/94 ساعت 16




ما کجا
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 368
نویسنده : آرمان حسيني
ما کجا و این بساط مستی و مینا کجا
تشنه ی صحرا کجا و دامن دریا کجا

ما کجا و این هیاهوی نقاب افکندگان
سینه ی موسی کجا و دولت سینا کجا؟

ما کجا و صحبت از یلدای زلفت ای صنم!
عمر چندین روزه را این صحبت و سودا کجا؟

وعده ی فردا مگو با همچو مایی واعظا
رند و درویشی کجا؛ اندیشه ی فردا کجا

ما کجا و این خروش مستی و شوریدگی
سفله ی عریان کجا و خرقه ی خضرا کجا؟

عشق الیندن یاندی جانیم یا علی سندن مدد
من کجا؟ یا حق کجا؟ یا هو کجا؟ مولا کجا؟

آب دریایی به کام قطره ای پیموده اند
عشق و شیدایی کجا و این دل رسوا کجا

30/9/94 ساعت 23




کیسه ی زر
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 379
نویسنده : آرمان حسيني

 

تا مرا تصویری از خطش  برابر مانده بود،

در گلویم بغض یک الله اکبر مانده بود.

 

با خیال خد و خالش عشق و حالی داشتم،

مست را گویی میی از شب به ساغر مانده بود.

 

یک نفس، کیفیت صد باده ی جمشید داشت،

تا صبا را عطری از آن طره در بر مانده بود.

 

زلف او این سالها صد رنگ و صد جوهر گرفت

بوی دستم لیک زیر رنگ و جوهر مانده بود.

 

صحبتی هرچند از برگشتن و ماندن نکرد،

با امیدی سالها چشمم به آن در مانده بود.

 

شاید او این سالها صد باور دیگر گرفت،

قلب من اما به آن ایمان و باور مانده بود.

 

روی زردی یادگارش ماند، گویی زین دکان

تاجری رفت و از او یک کیسه ی زر مانده بود.

 

22/9/94 ساعت 12




خلوت نیشن شاه شد
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 362
نویسنده : آرمان حسيني
 
غمزه اش در جلوه چون با شیوه اش همراه شد،
آه ما بر قامت گیسوی او کوتاه شد.
 
درد دل با آنکه پنهان داشتیم از دوستان،
اهل عالم عاقبت زین ماجرا آگاه شد.
 
جان به نذرش گفته بودیم و اجل مهلت نداد،
این شکار شیر ناگه طعمه ی روباه شد.
 
دل صراط مستقیمی داشت با ذوق لبش،
رفت در جمعیت گیسوی او گمراه شد.
 
معجز چشمان مستش را که با این خلق گفت؟
کآستان آن دو ابرو اینچنین درگاه شد.
 
جان چو سربازی ز شطرنج تمناها گذشت،
این پیاده عاقبت خلوت نشین شاه شد.
 
22/9/94 ساعت 7 صبح



گوش دل بر ناله ی نایی بنه
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 423
نویسنده : آرمان حسيني


گوش دل بر ناله ی نایی بنه

دست بر دامان معنایی بنه

دل به گیسوی معمایی ببند

لب به پستان تمنایی بنه

زخمی از جلاد ابرویی طلب

مرهمی از چشم شهلایی بنه

یا ربی بفروش و آمینی بخر

دل به بازاری و سودایی بنه

گوش بر آواز مدهوشان بگیر

هوش خود بر کنج دنیایی بنه

وعده ی وصلی ز شوخی در ربا

خدمت امروز و فردایی بنه

آه خود با ناله ای دمساز کن

در دو عالم شور و غوغایی بنه

20/9/94 ساعت 12

 




خاطره عروسی امشب
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 379
نویسنده : آرمان حسيني

ازگفتن بای بدم میادمگه خداحافظ چشه هرچندازشنیدن خداحافظ دلم می گیره به امیددیدارخوبه نه توش امیدهست فعلاهم خوبه وقتی می گی خداحافظ فک می کنم دیگه سلام نمی کنی تسو..

امشب عقدمحدثه است مرداخونه مان زناخونه خودشون تاساعاتی دیگه بایدبریم براش خوشحالم ازته دلم بالاخره آقایوسف بااصرارفراوان موفق شدالبته که اصراروپافشاریش ارزش داره اینوالانم فهمیده ولی بعدابیشترمی فهمه که چه دریوشکارکرده..سه شنبه هم عروسیه...اگه نت داشتموباگوشی نبودم کارت دعوتشونومی زاشتم..هنوزم حس نوشتن نیومده شایدفقط به خاطریادآوری یه چیزی نوشتم..فقط همین




خیلی خیلی خیلی گرفته
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 361
نویسنده : آرمان حسيني

برنامه خیلی خوب بودمنم ذوقیدم وکلی خندیدیم میشه خیلی ازامروزنوشت...اومدیم دریاماهیای زیادی مرده بودن هی خواستم خودموبندازم توآب دریانگرفت وپس دادوجودپاک می خواست وزلال گفت مگه نمیبینی همه  کثیفیاروپس میدم وتحویل نمیگیرم...فردا26ساله میشم...امروزتوامامزاده بازبونی که بسته بودگفتم که تنهایی خیلی سخت شده وتصمیم سخت تر...حواشی امروزفراوون بودخیلی زیاد..یه مدت شایدننویسم تاکی معلوم نی حالم سکوتیه چقدش لله العالم....خیلی خیلی خیلی گرفته




سالن زنده یادکوروش گرمساری
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 358
نویسنده : آرمان حسيني

بالاخره بعدکمی سردگمی سالن وپیداکردیم اینجاسالن زنده یادکوروش گرمساری ومامیهمان رادیوجوان اینم آقای اسماعیلی پوروذوق زهره وبی خیالی من آقای عضدم اومدحالاحواشی سفرامروزخیلی زیادبودهنوزبرنامه شروع نشده خخخخ صندلیای سالنوپیچ کردن...یعنی خلوتی سالن دیدنیه خخخ




"گفت به مجنون صنمی در دمشق"
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 1845
نویسنده : آرمان حسيني
گفت به مجنون صنمی در دمشق
کای شده مستغرق دریای عشق
عشق چه و مرتبه ی عشق چیست؟
عاشق و معشوق در این پرده کیست؟
عاشق یکرنگ حقیقت شناس
گفت: که ای محو امید و هراس
نیست در این پرده بجز عشق کس
اول و اخر همه عشق است و بس
عاشق و معشوق ز یک مصدرند
شاهد عینیت یکدیگرند
عشق مجازی به حقیقت قویست
جذبه صورت کشش معنویست
آتش عشق از من دیوانه پرس
کوکبه ی شمع ز پروانه پرس
عشق به هر سینه که کاوش کند
خون دل از دیده تراوش کند
عشق کجا راحت و آسودگی؟
عشق کجا دامن آلودگی؟
گر تو در این سلسله آسوده ای
عاشق آسایش خود بوده ای
عشق همه سوز و گداز است و بس
نیستی و عجز و نیاز است و بس
آتش عشق از تو گدازد تو را
صاف تر از آیینه سازد تو را
عشق کز آن مزرع جان روشن است
یک شررش آتش صد خرمن است
ما که در این آتش سوزنده ایم
کشته ی عشق و به او زنده ایم

                                                                                                          جامی




بازدید : 491
نویسنده : آرمان حسيني

قبلا زیاد شعر می خوندم این شعر شهریار وبا صدای خودش شنیدن داره  ...نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم....

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

 




استاد انسان قلب انسان است
نوشته شده در 17 ارديبهشت 1395
بازدید : 335
نویسنده : آرمان حسيني

استاد انسان قلب انسان است اگر قلب انسان زنده شود هدایت می شود والابی خود دنبال زمینی ها نباشد که زمینی ها نمی توانند ما را زنده کنند یعنی آن کسی می تواندما را زنده کند که حی قیوم است و او خود خدا است و غیر خدا هیچ کسی نمی تواند وسایرین فقط ما را راهنمایی می کنند ، اهل بیت (علیهم السلام) هم که ما را زنده می کنند با اجازه و اذن خدا است و خداوند از طریق آن ها ما را زنده می کند.

پرسیدیم از چه کسی راهنمایی بخواهیم که ما را اشتباه راهنمایی نکند؟

فرمودند : به یک معنی انسان راهنمایی هم نمی خواهد فقط باید پا بر روی خواسته های خودش بگذارد که خودش به خودش می رسد دیگر ، دنبال کسی نمی خواهد بروی ، پا برروی خواسته های خودش بگذارد ، موقعش که بشود خودشان می آیند سراغش و سر راهشان سبز می شوند . نمی خواهد ما به دنبال کسی برویم ، ما فقط وظیفه مان این است که گناه نکنیم خودشان پیدا می شوند ، گم شده پیدا می شود

گفتیم یعنی لازم نیست در کلاس اساتید مختلف شرکت کنیم ؟

فرمودند: چرابروید اما بر روی خودمان هم باید کار کنیم باید بروید و در کلاس ها شرکت کنیدانسان نباید بنشیند بالاخره انسان ناآرام است .

انسان طبق خواسته هایی که دارد مکری در وجودش دارد که این مکر بدبخت و بیچاره اش می کند و خودش هم خبر ندارد و این مکر او را توجیه می کند که از یاد خدا غافلش کند و به یاد غیر خدا بیندازد ، لذا اول باید خودت را بشناسی تا همه چیز براین پیدا شود ، همه چیز در میان خود انسان است ، انسان اگر بخواهد خوب بشود باید در زندگی باطنی اش خوب بشود چون تجلی های باطن ات است که در بیرون همه اش به ظهور می رسد ما استاد باطن را پیدا نکرده ایم دتبال استاد بیرون می گردیم ، استاد بیرون حقیقی کسی است که تو را به خدا راهنمایی می کند اما آن کسی که تو را دنبال خودش می اندازد تو را به خدا نمی رساند ، استاد تو الهامات قلبی تو است ، ما با استاد بیرون فقط باید راهنمایی بگیریم که گناه نکنیم .

اگر کسی تو را دنبال خودش انداخت که من فلانم و چنین و چنان می کنم رد است بیخود می گوید فقط باید دنبال کسی باشید که نسبت به دنیا قیدی نداشته باشد ، کسی می تواند ما را راهنمایی کند که در وجودش غیر خدا رانداشته باشد یعنی دارای الهامات قلبی باشد علم دنیا نمی تواند ما را به خدا برساند باید علم باطن باشد که ما را به علم الله برساند ، به خیر الله برساند..... 




تعداد صفحات : 17